هم‌قافیه با باران

۳۶ مطلب با موضوع «اشعار آئینی :: حضرت زینب (س)» ثبت شده است

ای دختری که مثل تو را ما ندیده ایم
از هر چه غیر نامِ شما دل بریده ایم

گویا که ما هماره  به معراج رفته ایم
آن دم  که در عزای تو باسر دویده ایم

ارزان به دستِ ما نرسید این بلای عشق
این تحفه  را به نقدِ جوانی خریده ایم
  
در روضه های کرب و بلا سر شکسته ایم
وقتی که ذکرِ  حال شما را شنیده ایم

هر چند پی به اوج قضایا نبرده ایم
اشکیم و پای بیرق  "زینب" چکیده ایم

سیروس  بداغی

۰ نظر ۰۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۴۵
هم قافیه با باران

امشب دلم به تاب و سرم گرم از تب است
امشب که از نسیم حضوری لبالب است
شمع است و شاهد است و شرابی که بر لب است
شور و شگفتی است و شبی عشق مشرب است
شامی که روشنایی روز است امشب است
امشب شب ملیکه دادار زینب است

این جلوه جلوه‌های شبی بیکرانه است
این جذبه جذبه حرمی بی‌نشانه است
این سجده سجده بر قدمی جاودانه است
این شعله شعله نگهی عاشقانه است
از هر لبی که می‌شنوی این ترانه است
عالم محیط و نقطه پرگار زینب است

سری رسید و معنی ام‌الکتاب شد
نوری دمید و قبله هر آفتاب شد
چشمی گشود و چشم شقایق بخواب شد
زیباترین دعای علی (ع) مستجاب شد
زهراست این که در دل گهواره قاب شد
امشب تمام گرمی بازار زینب است

بر عرش سبز دست نبی تا که جا گرفت
نورش زمین و کل زمان را فرا گرفت
حتی بهشت سرمه از آن خاک پا گرفت
از عطر دامنش همه جا روشنا گرفت
آئینه‌ای مقابل رویش خدا گرفت
تصویر جلوه‌های خداوار زینب است

این کیست این که سجده کند عشق در برش
این کیست این که سینه درند در برابرش
این کیست این که از جلوات مطهرش
عالم نبود غیر غباری ز محضرش
فرموده است از برکاتش برادرش
آئینه‌دار حیدر کرار زینب است

تا کوچه‌اش قبیله لیلا ادامه داشت
تا خانه‌اش گدایی عیسی ادامه داشت
در چشم او تلاطم دریا ادامه داشت
بر قامتش قیامت مولا ادامه داشت
زینب نبود حضرت زهرا(س) ادامه داشت
خاتون خانه‌دار دو دلدار زینب است

سرچشمه‌های پرطپش کوهسار از اوست
دریا از اوست جذبه هر آبشار از اوست
تیغ کلام فاطمی‌اش آب دار از اوست
تفسیر آیه‌های غم و انتظار از اوست
آری تمام هیمنه ذوالفقار از اوست
از کربلا بپرس علمدار زینب است

سوگند بر شکوه دل مرتضایی‌اش
بر جلوه‌های حیدری‌اش مجتبایی‌اش
سوگند بر تقدس کرب و بلایی‌اش
بر ریشه‌های چادر سبز خدایی‌اش
سوگند بر نماز شب کبریایی‌اش
تا روز حشر کعبه ایثار زینب است

شمس حجاب گنبد دوار زینب است
بدر سپهر عصمت و ایثار زینب است
محبوبه حبیه دادار زینب است
مسطوره سلاله اطهار زینب است
اذن دخول در حرم یار زینب است
منصوره نرفته سر دار زینب است

نون و قلم نبی است و مایسطرون حسین
طاق فلک علی است به عالم ستون حسین
خلقت تمام حضرت زهراست خون حسین
هستی تمام ظاهر و مافی البطون حسین
با یک قیامت است هم الغالبون حسین
در این قیام نقطه پرگار زینب است

سردار سرسپرده جولان عشق کیست؟
تنها امیر فاتح میدان عشق کیست؟
عشق است حسین و گوش به فرمان عشق کیست؟
روح دمیده در تن بی‌جان عشق کیست؟
علامه مفسر قرآن عشق کیست؟
تفسیر آیه‌ها همه اسرار زینب است
 
ققنوس و هم از پی او در توهم است
فانوس وصف در صفت وصف او گم است
قاموس اقتدار و وقار و تلاطم است
پابوس او تمامی افلاک و انجم است
کابوس شام و دولت نامرد مردم است
بر فرق ظلم تیغ شرربار زینب است

پیداترین ستاره دیبای خلقت است
زیباترین سروده لب‌های خلقت است
زهراترین زهره زهرای خلقت است
لیلاترین لیلی لیلای خلقت است
شیواترین سئوال معمای خلقت است
گنجینه جزیره اسرار زینب است

ذرات و کائنات همه مرده یا خموش
در احتجاج بود زنی یک علم به دوش
قلب جهان به عمق زمین غرق جنب و جوش
آتشفشان قهر خداوند در خروش
هوهوی ذوالفقار علی می‌رسد به گوش
این رعد و برق نیست که انگار زینب است

خورشید روی قله نی آشکار شد
کوچکترین ستاره سر شیرخوار شد
ناموس حق به ناقه عریان سوار شد
هشتاد و چهار خسته به هم هم‌قطار شد
زیباترین ستاره دنباله‌دار شد
در این مسیر نور جلودار زینب است

چشم ستاره در به در جستجوی ماه
بر روی نیزه دیده زینب گرفت راه
مبهوت می‌نمود به سرنیزه‌ای نگاه
آتش کشید شعله ز دل تا کشید آه
کای جان پناه زینب و اطفال بی‌پناه
راحت بخواب چونکه پرستار زینب است

پشتش شکست بس که بر او آسمان گریست
حتی به حال و روز دلش کاروان گریست
از خنده‌های حرمله و ساربان گریست
بر گیسوان شعله ور کودکان گریست
از ضربه‌های دم به دم خیزران گریست
بر خیل اشک قافله سالار زینب است
 
آن شانه صبور صبوری زما ربود
آن قامت غیور قیامت بپا نمود
آن شیرزن حماسه عباس را سرود
با دست خویش بیرق کرببلا گشود
بر بال‌های زخمی‌اش ای وای جا نبود
غم را بگو بیا که خریدار زینب است

زینب اگر نبود اثر کربلا نبود
شیرازه‌ای برای کتاب خدا نبود
زینب اگر نبود علم حق بپا نبود
این خیمه‌ها و پرچم و رخت عزا نبود
یک یا حسین بر لب ما و شما نبود
در کار عشق گرمی بازار زینب است

با این که قد خمیده‌ام و داغ دیده‌ام
فتح الفتوح کرده‌ام هرجا رسیده‌ام
گر نیش کعب نی به وجودم خریده‌ام
گر طعم تازیانه چو مادر چشیده‌ام
چون کوه ایستاده‌ام ای سر بریده‌ام
در اوج اقتدار جهاندار زینب است

 زینب کجا و خنده اشرار یا حسین
زینب کجا و کوچه و بازار یا حسین
زینب کجا و مجلس اغیار یا حسین
زینب کجا و این همه آزار یا حسین
زینب کجا و طشت و سر یار یا حسین
در پنجه‌های بغض گرفتار زینب است


از نای من به ناله چو افتاد نای نی
عالم شنید از پس آن های‌های نی
تو بر فراز نیزه و من در قفای نی
آنقدر سنگ خورده‌ام از لابه‌لای نی
تا اینکه یافتم سرت از رد پای نی
هجران توست آتش و نیزار زینب است

قرآن بخوان که حفظ شود آبروی تو
رنگین شده است ساقه نی از گلوی تو
در حسرتم که نیزه کند شانه موی تو
ای منتهای آرزویم گفت‌وگوی تو
ای نازنین بناز خریدار زینب است


محمود کریمی

۰ نظر ۲۵ بهمن ۹۴ ، ۰۸:۵۷
هم قافیه با باران

بند اول

می گوید از شکستن سرو تناورش

این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...

زینب درست مثل پدر حرف می زند

میراث مادر است دلِ داغ پرورش!

می گوید از مصیبت سرخی که دیده است

از قتل عام چلچله ها در برابرش!

می گوید از زمانه، زمین آه می کشد!

خورشید ابر تیره کشیده ست بر سرش!

این خطبه نیست! تیغه ی شمشیر حیدریست

وقتی خرابه های دمشق است سنگرش

شمشیر از نیام سخن می کشد برون

این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...

تفسیر هل اتی و گل باغ کوثر است

با پنج نور ناب بهشتی برابر است

 

بند دوم

این شعله از شهادت مادر شروع شد

از سوز و ساز ملتهب در شروع شد

داغی که از مدینه به محراب کوفه رفت

از دستهای بسته حیدر شروع شد

این شورش شگفت که در جان عالم است

از شوق بوسه گاه پیمبر شروع شد

لب تشنه ای که علقمه را شرمسار کرد

از واژه شهید برادر شروع شد

این روضه ها که رونق شبهای عاشقی ست

با خطبه های  حضرت خواهر شروع شد

دنیا سکوت کرد که زینب بخواندت

این نوحه با مشاهده سر شروع شد

تا واژه ها به مقتل و گودال می روند

گلهای سرخ چادرم از حال می روند

 

بند  سوم

خواهر نگاه کرد و برادر نگاه کرد

گودال شرمسار به مادر نگاه کرد

در بین واژه های شناور میان خون

خواهربه زخمهای مکرر نگاه کرد

(یا اختی الوداع ...)(صدا در گلو شکست)

زینب به برق تیغه خنجر نگاه کرد

خواهر نشست و جان برادر بلند شد

او را برای لحظه آخر نگاه کرد

دنیا شهید شوق سری سربلند شد

مولا به دست ساقی کوثر نگاه کرد

این کشتی رها شده در خون حسین توست؟!

دریای غم به پیکر بی سر نگاه کرد

چیزی بگو برادر زینب ،حسین من

خورشید روزگار شباشب حسین من

 

بند چهارم

زینب به روی نیزه سری دید نوحه خوان

در شام کوفیان قمری دید نوحه خوان

سر را به روی دامن دردانه پدر

سر را میان تشت زری دید نوحه خوان

یاس شکسته،کشتی پهلو گرفته را

در تند باد تازه تری دید نوحه خوان

از غربت مدینه به محراب کوفه رفت

با فرق غرق خون پدری دید نوحه خوان

وقت غروب هودجی از نور می رسید

در عرش چشمهای تری دید نوحه خوان

پلکی به هم زد و به مزار حسن رسید

آلاله های خون جگری دید نوحه خوان

از عرش عطر کندر و کافور می رسید

مهمان مادر از سفری دور می رسید

 

بند پنجم

ماه از دل شکسته خواهر خبر گرفت

مثل هلال خم شد و نام صفر گرفت

وقت سفر رسید و کسی آب هم نریخت

پشت کبوتری که غریبانه پر گرفت

تنها تر از بقیع به دورش طواف کرد

خاکی که آسمان تو او را به بر گرفت

 خواهر چه قدر کرب و بلا پیش چشم داشت

وقتی سراغ داغ تو را از جگر گرفت

از شش جهت نشانه گرفتند عشق را

تابوت تیر خورده دلش را سپر گرفت

این داغ مدتی ست درین خاک مانده است

این شعله سالهاست که در خشک و ترگرفت

می سوخت شعر و راز نگهدار عشق بود

خواهر همیشه قافله سالار عشق بود 

 

بند ششم

زینب تمام بار جهان را به دوش داشت

داغ کبوتران جوان را به دوش داشت

بغض هزار ابر سترون به شانه اش

اشک هزار رود روان را به دوش داشت

سنگین تر از همیشه سری سربلند را

غمگین تر از همیشه که جان را به دوش داشت

شرح فصیح واقعه ای تلخ و جانگداز

تفسیر آفتاب نهان را به دوش داشت

از صبر او ملائکه مبهوت می شدند

چندین فرشته نگران را به دوش داشت

هرگز نگفت از پسرانش اگر چه او

اندوه مادران جهان را به دوش داشت

هرخطبه اش به منزله یک سپاه  بود

آن دختری که مثل پدر مرد راه بود

 

 بند هفتم

ای زینت پدر،گل عالی تبار عشق

ای وامدار نام شما،اعتبار عشق

آیینه تمام نمای شکوه یاس

زیباترین کلام رسا در مدار عشق

 خواهر شدی که زخم به مرهم بدل شود

مادر شدی که صبر بیاید به کار عشق

 تا از تو روشن است مسیر سپید ماه

در شام و کوفه مانده افق شرمسار عشق

 ای باشکوه ،قافله سالار آشنا

ای از تو روشن آینه بی غبار عشق

 عشق است اعتبار تمام جهان و جان

نام شماست تا به ابد اعتبار عشق

ماه محرمی تو و تکرار می شوی

با هر شهید تازه عزادار می شوی

 

بند هشتم

صحرای داغ بود و تن ماهپاره ها

خون می چکید از شب بهت ستاره ها

یاقوت سرخ؟جزع یمانی؟عقیق ناب؟

(خون خدا ) فراتر ازین استعاره ها

زینب نشست و گریه به داغ حسین کرد

از اشک اوست رونق این سوگواره ها

صحرای داغ بود و تن ماه زیر نعل

شرحش مفصل است ...بخوان از اشاره ها  

با کوله بار خون دل و داغ جانگداز

پای پیاده آمده ایم ای سواره ها

این داغ ماندگار تر از نام آدمی است

پیداست شرح واقعه بر سنگواره ها

شرح غم و رسالت زینب چهل صباح

ای رهروان بادیه حی علی الفلاح

 

بند نهم

بعد از چهل غروب چهل سال پیر تر

زینب اسیر بود و نگاهش اسیر تر

خواهر رسیده است برادر بلند شو

بگذار تا ببیندت این بار سیرتر  

بعد از چهل غروب همان داغ اول است

چشم من و نگاه تو کل مسیر تر 

سیرم ازین جهان پر از فتنه و دروغ

 از زندگی بدون نگاه تو سیر تر

بعد از چهل غروب...مرا هم ببر عزیز

مولای من مخواه ازین نیز دیر تر

زینب زیارت آمده بعد از هزار سال

ای اربعینت از همه مهمان پذیر تر

از خاک کربلا نفحات بهار را

سوغات برده مادر چشم انتظار را

 

بند دهم

آه ای مدینه،شهر رسول امین سلام

مادرسلام،عطر گل یاسمین سلام

برگشته ام بدون برادر ،ازین سفر

برگشته ام شکسته و اندوهگین ،سلام

از راه دور آمده ام با غمی بزرگ

سوغات کربلاست برایت همین سلام

من بودم و رقیه،برادر نگاه کرد

ناگه نشست بر لب آن نازنین سلام

پروانه سه سالهٔ دلتنگ آفتاب

پرواز کرد با پر آن آخرین سلام

بر گشته ام بدون علمدار و بی قمر

ام الشهید،حضرت ام البنین  سلام

دنبال یک نشانه ،نشان حسین بود

ام البنین  که دل نگران حسین بود

 

بند یازدهم

صد کربلاست زینب و صد کربلا حسین

سر خداست زینب و خون خدا حسین

  با پای دل صبور و وفا دار مانده است

تا پای جان سراسر این راه با حسین

از تل زینبیه به گودال قتلگاه

صدبار مرد و زنده شد انگار با حسین

صدها هزار بار صدا زد حسین من

ذکرش پس از تو بود فقط یا اخا حسین

ای شاه بی سپاه) سپاه تو زینب است)

آن خطبه هاست معنی لبیک یا حسین

باشد به یمن گوشه چشمی نگاه او

این خاک را کند به نظر کیمیا حسین

زینب هنوز صحن تو را تیر می زنند

این قوم در رکاب که شمشیر می زنند؟!

 

بند دوازدهم

خمپاره پاره‌های دلم را نشان گرفت

آتش به خانه دل پیر و جوان گرفت

خمپاره سمت صحن حرم رفت و ناگهان

خورشید شعله ور شد و در آسمان گرفت

بانو به نام نامی تو شعر زنده شد

تا با دمشق قافیه ی عشق جان گرفت

باید زبان گشود، بخوان خطبه‌ای شگرف

روشنگر آن چنان که تمام جهان گرفت

خون نامه ای که شام سرافکنده می‌شنید

چون آتشی که دامن گردن کشان گرفت

ای آبروی هر چه کلام و سخنوری

پیشت قلم خجل شد و لکنت - زبان گرفت

عباس‌ها حریم تو را حفظ می‌کنند

دشمن اگرچه صحن حرم را نشان گرفت

 با کاروان مکه بگو راه کج کند

از سمت کربلا و نجف قصد حج کند

 

بند سیزدهم

ای حاجیان زیارت ما در منا کنید

در خون شکفته قافیه را کربلا کنید

لب تشنه را روایت لب تشنگان نکوست

این جام را پر از می قالوا بلی کنید

قربان کنید هرچه به جز نام دوست را

جان را رها کنید ،جهان را رها کنید

سی مرغ را تشرف دیدار ممکن است

در قاف کربلا دلتان را فنا کنید

با مادران خسته دل کاروان بگو

این درد را به شیوه زینب دوا کنید

این ندبه ها به خانه موعود می رسند

باید برای آمدن او دعا کنید

ای باد راه خانه موعودمان کجاست

ای رودهای  گمشده مقصودمان کجاست

 

بند چهاردهم

او می وزد به حافظه تلخ مرده ها

طوفان نوح می رسد ای سر سپرده ها

طوفان نوح می رسد و سیل می خورد

چون تازیانه بر رخ سیلی نخورده ها

هرگز به روز آمدنش شک نکرده ام

نام مرا ببر به صف ناشمرده ها

جانها فدای عطر حضور همیشه اش

دستی بکش به آینه خاک خورده ها

پلکی بزن که نور بریزد به روی ماه

چیزی بگو به خاطر این زخم- گرده ها

فرق است بین راه دل و راه بی دلی

عشق است فرق بین شهیدان و مرده ها!

زیباترین ستاره که روشنگر شب است

نام عزیز عمه سادات زینب است

 

نغمه مستشارنظامی

۰ نظر ۱۹ آذر ۹۴ ، ۲۳:۴۳
هم قافیه با باران

بعد عباس خیمه غارت شد
به حریم علی جسارت شد
.
بی اباالفضل، عصر عاشورا
زینب آماده ی اسارت شد
.
فرزاد نظافتی

۰ نظر ۲۲ آبان ۹۴ ، ۲۳:۳۶
هم قافیه با باران

نگاه گریه داری داشت زینب
چه گام استواری داشت زینب
دل با اقتداری داشت زینب
مگر چه اعتباری داشت زینب
چهل منزل حسین منجلی شد
گهی زهرا شد و گاهی علی شد


ندیدم زینب کبری تر از این
ندیدم زینت باباتر از این
ندیدم دختر زهرا تر از این
حسینی مذهبی غوغا تر از این
به پیش پای ما راهی گذارید
بنای زینب اللهی گذارید


اگر چه غصه دارد آه دارد
به پایش خستگی راه دارد
به گردش آفتاب و ماه دارد
به والله که ایوالله دارد
همینکه با جلالت سر نداده
به دست هیچکس معجر نداده


پس از آنکه زمین را زیر و رو کرد
سپاه کوفه را بی آبرو کرد
به سمت کربلا خوشحال رو کرد
کمی از خاک را برداشت بو کرد
رسیدم کربلا ای داد بی داد
حسین سر جدا، ای داد بی داد


چهل روز است گریانم حسین جان
چو موی تو پریشانم حسین جان
چهل روز است می خوانم حسین جان
حسین جانم حسین جانم حسین جان
تویی ذکر لبم الحمدلله
حسینی مذهبم الحمدلله


همین جا شیرخواره گریه می کرد
رباب بی ستاره گریه می کرد
گهی بر گاهواره گریه می کرد
گهی بر مشک پاره گریه می کرد
خدایا از چه طفلم دیر کرده؟
مرا بیچاره کرده، پیر کرده


همین جا دور اکبر را گرفتند
ز ما شبه پیغمبر ما را گرفتند
ولی از من دو دلبر را گرفتند
هم اکبر هم برادر را گرفتند
"به تو گفتم که ای افتاده از پا
ز جا بر خیز ورنه معجرم را..."

همین جا بود که سقای ما رفت
به سمت علقمه دریای ما رفت
پناه عصمت کبرای ما رفت
پی او گوشواره های ما رفت
فقط از علقمه یک مشک برگشت
حسین بن علی با اشک برگشت

همین جا بود که دلها گرفت و ...
کسی روی تن تو جا گرفت و ...
سرت را یک کمی بالا گرفت و...
همین که بر گلویت خنجر آمد
صدای ناله ی زهرا در آمد

همین جا بود الف را دال کردند
تنت را بارها پامال کردند
ته گودال را گودال کردند
تو را با سم مرکب چال کردند
اگر خواندم قلیلت علت این بود
که یک تصویری از تو بر زمین بود

تو ماندی و کبوتر رفت کوفه
تو را کشتند و خواهر رفت کوفه
خودم در راه و معجر رفت کوفه
چه بهتر زودتر سر رفت کوفه
وگرنه دردها می کشت مارا
نگاه مردها می کشت ما را


بهاری داشتم اما خزان ش
قدی که داشتم بی تو کمان شد
عقیق تو به دست ساربان شد
طلای من نصیب کوفیان شد
خبر داری مرا بازار بردند
میان مجلس اغیار بردند


همین جا بود افتادند تن ها
همین جا بود غارت شد تن ها
تمامی کفن ها، پیرهن ها
بدون تو کتک خوردند زن ها
همین جا بود گیسو می کشیدند
 هر سو دخترانت می دویدند


همین جا بود تازیانه باب گردید
رخ ما در کبودی قاب گردید
ز خجلت خواهر تو آب گردید
که معجر بعد تو نایاب گردید
سکینه معجر از من خواست اما
خودم هم بودم آنجا مثل آنها...


ز جا برخیز غمخواری کن عباس
دوباره خیمه را یاری کن عباس
برای عزتم کاری کن عباس
علم بردار علم داری کن عباس
سکینه می کند زاری ابالفضل
چه قبر کوچکی داری ابالفضل


علی اکبر لطیفیان

۰ نظر ۰۵ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۴۴
هم قافیه با باران

از قرائن این چنین پیداست در را دیده است

ما شنیدیم، او ولیکن چل نفر را دیده است

 

قبل ضربت خوردن مولا(ع) و شاید قبل تر

بارها در کوچه ها داغ پدر را دیده است

 

آنکه عمری با حسن(ع) خون جگر را خورده بود

بین تشتی عاقبت خون جگر را دیده است

 

صبر پنهان داشت در کرب و بلا از این جهت

دور از چشم همه رنج سفر را دیده است

 

در که جای خود، پدر که جای خود، در شهر شام

چل نفر که هیچ از این بیشتر را دیده است

 

ام کلثوم(س) است یا زینب(س) نمی دانم کدام!

دور خواهر خواهری چندین نفر را دیده است

 

بارها این شرم بی اندازه او را می کشد

اینکه زینب(س) پیش او داغ پسر را دیده است

 

شرم او یک بار اما می کشد او را دو بار

اینکه هم در دشت هم در تشت سر را دیده است

مجید تال

۱ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۰۰:۰۱
هم قافیه با باران

حسین بود و تو بودی ، تو خواهری کردی
حسین فاطمه را گرم، یاوری کردی

غریب تا که نمانَد حسین بی عباس
به جای خواهری آن جا، برادری کردی

گذشتی از همه چیزت به پای عشق حسین
چه خواهری تو برادر؛ که مادری کردی

تو خواهریّ و برادر، تو مادریّ و پدر
تو راه بودی و رهرو، تو رهبری کردی

پس از حسین، چه بر تو گذشت؟ وارث درد!
به خون نشستی و در خون، شناوری کردی

پس از حسین، تو بودی که شرح عصمت را
که روز واقعه، را یاد آوری کردی

به روی نیزه، سر آفتاب را دیدی
ولی شکست نخوردیّ و سروری کردی

حسینِ دیگری آن جا پس از حسین شکُفت
تو با حسین پس از او، برابری کردی

چه زخم ها که نزد خطبه ات به خفّاشان!
زبان گشودی و روشن، سخنوری کردی

زبان نبود، خودِ ذوالفقارِ مولا بود
سخن درست بگویم، تو حیدری کردی

تویی مفسّر آن رستخیز ناگاهان
یگانه قاصد امّت! پیمبری کردی

بَدَل به آینه شد، خاک کربلا با تو
تو کیمیا گری و کیمیا گری کردی

حسین بود و تو بودی، تو خواهری کردی
حسینِ فاطمه را گرم، یاوری کردی


مرتضی امیری اسفندقه

۰ نظر ۱۵ تیر ۹۴ ، ۰۳:۱۹
هم قافیه با باران

سرّ نی در نینوا می‌ماند، اگر زینب نبود
کربلا در کربلا می‌ماند، اگر زینب نبود

چهره سرخ حقیقت، بعد از آن طوفان رنگ
پشت ابری از ریا می‌ماند، اگر زینب نبود

چشمه فریاد مظلومیّت لب‌تشنگان
در کویر تفته جا می‌ماند، اگر زینب نبود

زخمه زخمی‌ترین فریاد، در چنگ سکوت
از طراز نغمه، وامی‌ماند، اگر زینب نبود

در طلوع داغ اصغر، استخوان اشک سرخ
در گلوی چشم‌ها می‌ماند، اگر زینب نبود

ذوالجناح دادخواهی، بی‌سوار و بی‌لگام
در بیابان‌ها رها می‌ماند، اگر زینب نبود


قادر طهماسبی (فرید)

۰ نظر ۱۴ تیر ۹۴ ، ۲۰:۲۱
هم قافیه با باران

گفتند از او بگذر و بگذار به ناچار
رفتم نه به دلخواه، به اجبار به ناچار...

در حلقه‌ای از اشک پریشان شده رفتم
آنگونه که انگشترت انگار به ناچار...

شهری همه خواب و به لبت آیه‌ای از کهف
تنها تو و یک قافله بیدار، به ناچار-

ماندیم جدا از تو، و با اشک گذشتیم
از هلهله‌ی کوچه و بازار به ناچار

سوگند به لب‌های تو صد بار شکستم
هر بار به یک علت و هر بار به ناچار

تو نیستی و ماندن من بی تو محال است
هر چند به ناچار به ناچار به ناچار...

محمد غفاری

۰ نظر ۰۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۸:۱۶
هم قافیه با باران
سَرَم، هوایِ محرّم،عجینِ یکدگرند
دلم وَ قافله‌ی تو، همیشه در سفرند

نگاهت از سر نیزه چه گرم می‌تابد
به سردی بدن کودکان که در خطرند

و چشم ساقیِ خیره به مشکِ جامانده
و کاروان که عمو را به نیزه می‌نگرند

وجودِ زینبِ تنها، میان قربانگاه
رها فتاده و افلاک جمله در شررند

قسم به مادر پهلو گرفته در گودال
که شامیان حرامی عجیب بی نفرند

مسعود انصاری
۱ نظر ۲۴ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۳۱
هم قافیه با باران
بر قامت صبرش، چه فرود آمده سرها
از حیدریِ هیبتِ او، بوده ظفرها

تنها نه ملائک به طوافِ گلِ رویش
بل سجده‌کنان در حرمش، شمس‌و‌قمرها

آن را که خیال زر و سیم است به دامن
گو سویِ دمشق‌ است همه دُرّ و گهرها

سخت است ازآن واقعه‌ی هجر‌ سرودن
زیبا چو به دیده، همگی زیر و زبرها

بانو همه‌ی عشق به گودال سپرد و
با رأس برادر، چه سفرها... چه خطرها...

لرزید تن عرش، ازین داغِ جدایی
وز غصه‌ی او خم شده بسیار، کمرها
 ***
ما بهرِ دفاع از حرمش، کوهِ نبردیم
حاشا که خورد باردگر خونِ‌جگرها

مسعود انصاری
۰ نظر ۰۵ اسفند ۹۳ ، ۱۴:۱۴
هم قافیه با باران
یا که خدا به خلق پیمبر نمی دهد
یا گر دهد پیمبر ابتر نمی دهد

حتی اگر چه فیض الهی به هیچ کس
غیر از رسول سوره ی کوثر نمی دهد

دختر در این قبیله تجلی کوثر است
بی خود خدا به فاطمه دختر نمی دهد

زینب یگانه است خدا هم به فاطمه
تا زینب است دختر دیگر نمی دهد

زینب رشیده ای است که بر شانه ی کسی
تکیه به غیر شانه ی حیدر نمی دهد

زینب شکوه خواهری اش را در عالمین
دست کسی به غیر برادر نمی دهد

او مظهر صفات جلالی حیدر است
یعنی براحتی به کسی سر نمی دهد

زینب همان کسی است که در راه عفتش
عباس می دهد نخ معجر نمی دهد

علی اکبر لطیفیان
۰ نظر ۱۷ آبان ۹۳ ، ۲۳:۵۸
هم قافیه با باران

در موج خون گم کرده تنها هستی‌اش را 

یک بانوی قامت کمان در بین گودال 
  
سر می زد از سمت غروبی خون گرفته 
خورشید زینب ناگهان در بین گودال 
  
از آسمان نیزه ها معراج می رفت 
تا بی کران تا لا مکان در بین گودال 
  
نه سر، نه انگشتر، نه کهنه پیرهن، آه 
آلاله، پرپر، بی نشان در بین گودال 
  
انگشتر و انگشت با هم رفت از دست 
در جستجوی ساربان در بین گودال 
  
با بوسه های نعل های تازه آخر 
تشییع شد خورشیدمان در بین گودال 
  
در شعله های آفتاب داغ صحرا 
مانده تنی بی سایه بان در بین گودال 


یوسف رحیمی 

۰ نظر ۱۵ آبان ۹۳ ، ۲۲:۱۴
هم قافیه با باران
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید از آن «در» شروع شد

مادر به او که پیرهن کهنه را سپرد
دل شوره های زخمی خواهر شروع شد

باور نداشت آتش این اتفاق را
تا عصر روز حادثه باور شروع شد

جمعه حدود ساعت سه بین قتلگاه
تکرار صحنه ى در و مادر شروع شد

اینجا بجای میخ در و قامتی کبود
اینبار جنگ خنجر و حنجر شروع شد

زینب! بلند گریه کن اینجا مدینه نیست
حالا که سوگواری حیدر شروع شد

بر خاک سر گذاشت حسین آسمان گرفت
زینب گریست، خنده ى لشگر شروع شد

می خواستم تمام کنم شعر را، نشد
یک غم تمام شد، غم دیگر شروع شد

زینب نشست و خاک عزا ریخت بر سرش
والشمرُ جالسٌ ... سر و خنجر ... تمام شد

خنجر سوی گلوی برادر بلند شد
وقت فرود، طاقت خواهر تمام شد

وقتی غریو شیون خواهر به عرش رفت
فهمید عرش کار برادر تمام شد

پنجاه و چار سال فقط با حسین بود
پنجاه و چار سال که دیگر تمام شد

پنجاه و چار سال معطر به عطر او
وقتی حسین شد گل پرپر، تمام شد

تازه هجوم و قصه ی آتش شروع شد
وقتی که قصه ی سر و خنجر تمام شد

فریاد زد امام: "علیکُنّ بالفرار"
حجت بر اهل بیت پیمبر تمام شد

زینب میان شعله و خون می دوید آه
این شعر تا رسید به معجر .......

اینها گذشت ...

چفیه و سربند را که بست،
وقتى که گریه در دل سنگر تمام شد-

رفتند دسته هاى عزایى که راهشان
با "انتقام سیلى مادر" شروع شد

محمد میرزایى بازرگانى
۰ نظر ۱۳ آبان ۹۳ ، ۱۷:۱۴
هم قافیه با باران

پس زجا ن بر خواهر استقبال کرد 

تا رخش بوسد الف را دال کرد


همچو جان خود در آغوشش کشید 

این سخن آهسته در گوشش کشید


کـای عنـا نگیـر من آیا زینبـی 

یا کـه آه درد منـدان در شبی


پیش پـای شـوق زنجیـری مکن 

راه عشق است این عنانگیری مکن


با تو هستم جـا ن خواهـر همسفـر 

تو به پا این راه کوبی من به سر


خانه سوزان را تو صاحبخانه باش 

با زنان در همرهی مردانه باش


جان خواهر در غمم زاری مکن 

با صدا بهـرم عـزاداری مکن


معجر از سر پرده از رخ وا مکن 

آفتاب و مـا ه را رسـوا مکـن


هست بـر من نـاگوار و ناپسنـد 

از تو زینب گر صدا گردد بلند


هر چه باشد تو علی را دختری 

ماده شیرا کی کم از شیر نری


با زبان زینبـی شـاه آنچه گفت 

با حسینی گوش زینب می شنفت


با حسینی لب هر آنچ او گفت راز 

شه به گـوش زینبی بشنید باز


گوش عشق آری زبان خواهد زعشق 

فهم عشق آری بیان خواهد زعشق


با زبا ن د یگر ایـن آواز نیست 

گوش دیگر محرم این راز نیست


ای سخنگو لحظه ای خاموش باش 

ای زبا ن از پا ی تا سر گوش باش


تا ببینم از سر صدق و صواب 

شاه را زینب چه می گوید جواب


گفت زینب در جواب آن شاه را 

کای فروزان کرده مهر و ماه را 


عشق را از یک مشیمه زاده ایم 

لب به یک پستا ن غم بنهاده ایم


تربیت بوده است بر یک دوشمان 

پرورش در جیب یک آغوشمان


تا کنیم این راه را مستـانه طی 

هر دو از یک جام خوردستیم می


هر دو در انجام طاعت کاملیم 

هر یکی امر دگر را حـا ملیم


تو شهادت جستی ای سبط رسول 

من اسیری را به جان کردم قبول 


عمان سامانی

۰ نظر ۱۳ آبان ۹۳ ، ۱۶:۴۱
هم قافیه با باران

ورود به کربلا، زبان حال خانم زینب کبری س:


ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮐﻪ ﺁﻣﺪیم ﻏﻢ ﻭ ﻏﺼﻪ ﭘﺎ ﮔﺮﻓﺖ

ﺩﻟﺸﻮﺭﻩ ﺍﯼ ﻋﺠﯿﺐ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﺮﺍ ﮔﺮﻓﺖ


ﺣﺲ ﻏﻢ ﺟﺪﺍﯾﯽ ﺍﯾﻦ ﺩﺷﺖ ﻻ‌ﻟﻪ ﺧﯿﺰ

ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮﻡ ﺟﺪﺍ، ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﺟﺪﺍ ﮔﺮﻓﺖ


ﻓﺎﻟﯽ ﺯﺩﻡ ﺑﻪ ﻣﺼﺤﻒ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﺍﺕ ﺣﺴﯿﻦ

ﺁﯾﺎﺕ ﻏﺮﺑﺖ ﺗﻮ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﻓﺮﺍ ﮔﺮﻓﺖ


ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺣﺴﯿﻨﯿﻪ ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺮﺵ ﮐﺒﺮﯾﺎﺳﺖ

ﺣﻖ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺯ قﺎﻓﻠﻪ ﺍﻧﺒﯿﺎﺀ ﮔﺮﻓﺖ


ﺑﯿﻦ ﺧﯿﺎﻡ ﺧﯿﻤﻪ ﻋﺒﺎﺱ ﺩﯾﺪﻧﯽ ﺍﺳﺖ

ﺷﮑﺮ ﺧﺪﺍ ﺭﮐﺎﺏ ﻣﺮﺍ ﺁﺷﻨﺎ ﮔﺮﻓﺖ


ﺗﺎ ﻭﻗﺖ ﻫﺴﺖ ﺣﻠﻘﻪ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮﯼ ﺩﺭ ﺁﺭ

ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺳﺎﺭﺑﺎﻥ ﺩﻝ ﺯﯾﻨﺐ ﻋﺰﺍ ﮔﺮﻓﺖ


ﻭﺍﯼ ﺍﺯ ﺩﻝ ﺭﺑﺎﺏ ﮐﻪ ﺑﯿﻨﺪ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺁﺏ

ﺗﯿﺮ ﺳﻪ ﭘﺮ ﺑﻪ ﺣﻨﺠﺮ ﺷﺶ ﻣﺎﻫﻪ ﺟﺎ ﮔﺮﻓﺖ


 ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺩﺭﺧﺖ ﻭ ﻧﯿﺰﻩ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ

ﻫﺮ ﯾﮏ ﺑﻪ ﺳﻬﻢ ﺧﻮﯾﺶ ﻧﺸﺎﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ ﮔﺮﻓت


ﻭﺍﯼ ﺍﺯ ﺷﺘﺎﺏ ﺩﺳﺖ ﭘﻠﯿﺪﯼ ﮐﻪ ﻋﺎﻗﺒﺖ

ﺯﯾﻮﺭ ﺯ ﮔﻮﺵ ﺩﺧﺘﺮﮐﺎﻥ ﺑﯽ ﻫﻮﺍ ﮔﺮﻓﺖ


* اگر نام شاعر را می دانید به ما اطلاع دهید. با تشکر

۲ نظر ۰۶ آبان ۹۳ ، ۱۹:۱۱
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران