هم‌قافیه با باران

۴۷ مطلب با موضوع «شاعران :: حسین زحمتکش ـ خیام» ثبت شده است

تو خواهی رفت، دیگر حرف چندانی نمی ماند
چه باید گفت با آن کس که می دانی نمی ماند؟!

بمان و فرصت قدری تماشا را مگیر از ما
تو تا آبی بنوشانی به من، جانی نمی ماند

برایم قابل درک است اگر چشمت به راهم نیست
برای اهل دریا شوق بارانی نمی ماند

همین امروز داغی بر دلم بنشان که در پیری
برای غصه خوردن نیز دندانی نمی ماند

اگر دستم به ناحق رفته در زلف تو معذورم!
برای دستهای تنگ، ایمانی نمی ماند…

اگر اینگونه خلقی چنگ خواهد زد به دامانت
به ما وقتی بیفتد دور، دامانی نمی ماند

بخوان از چشم های لال من، امروز شعرم را …
که فردا از منِ دیوانه، دیوانی نمی ماند

حسین زحمتکش

۰ نظر ۲۵ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۴۶
هم قافیه با باران

اگر امشب بت من دست به ابرو ببرد
خبر مرگ مرا باد به هر سو ببرد

هر کسی شعر به چشمان تو تقدیم کند
مثل این است که رقاصه به باکو ببرد

سر مویی اگر از حسن تو معلوم شود
سر انگشت زیاد است که چاقو ببرد!

روسری های تو باعث شده زنبور عسل
جای گل حسرت و اندوه به کندو ببرد

لب من عطر تو را دارد و من می ترسم
نکند مادرم از بوسه ی مان بو ببرد

باز هم خیره به عکست شده ام تا شاید
این سری چشم تو را چشم من از رو ببرد

حسین زحمتکش

۰ نظر ۲۵ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۴۵
هم قافیه با باران

پشت آن لبخند بُهت آور فریبی بیش نیست
آنچه آدم را به خاک افکند، سیبی بیش نیست

دست کم هرگز نگیر آن موی کج رفتار را
علت سُر خوردنِ در درّه، شیبی بیش نیست

ای دل جان بر لب من! این که از دستانِ او
انتظار معجزه داری طبیبی بیش نیست !

از همین هایی که دورت جمع کردی، میخوری
گربه، اهلی هم که باشد نانجیبی بیش نیست …

شاهم، اما شاه وقتی تاج افتاد از سرش
در نگاه مردمش دیگر غریبی بیش نیست

می روم تکلیف خود را با دعا روشن کنم
این که می ترسانی ام از او، رقیبی بیش نیست …

حسین زحمتکش

۰ نظر ۲۵ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۱۷
هم قافیه با باران

آن بى گناهى ام که در آغوشِ آتشم
سودابه ى غزل تویى و من سیاوَشم

بین بهشت و لمسِ تو، ترجیحِ من تویى
از دین خویش و بر تنِ تو، دست میکشم

اسلام و کفر، موى سیاه و سفیدِ توست
چون لفّ و نشر موى تو، هرشب مشوّشم

تو دست خطِ میرعمادى به کِلک و من
سنگ مزارى ام که به خطى مُنقّشم

با وصفِ من شکوه تو محدود میشود
اى بى کران ببخش، که من تیر آرشم

حسین زحمتکش

۰ نظر ۲۱ فروردين ۹۵ ، ۱۰:۴۲
هم قافیه با باران

محتسب هرچند بیدارست و قاضی کور نیست
مستی چشمان ما بر هیچ کس مستور نیست

پیش من بنشین ببینم صورتت را اندکی
اشک عاشق شاید اما چشم عاشق شور نیست

گرچه افتاده است صدها وصله بر  دامان ما
وصله وقتی عیب پوشاند از کسی ناجور نیست!

نیستم آن چشم و دل پاکی که یادت مانده است
این شراب کهنه مدتهاست آن انگور نیست

حسین زحمتکش

۱ نظر ۲۱ فروردين ۹۵ ، ۱۰:۳۹
هم قافیه با باران

"داغ" را شمع بر افروخته میداند و من
آنکه یک عمر دلش سوخته میداند و من

پاکدامانم و این را فقط آنکس که به لطف
وصله بر پیرهنم دوخته میداند و من

حال و روز من دلباخته ی غمزده را
آنکه جز "هیچ" نیندوخته میداند و من

خطر فتنه ی چشمان تو را آنکه به تو
اینچنین دلبری آموخته میداند و من

هرکه از داغ لبت سوخته با من طرف است
آنطرف هرکه لبش سوخته میداند و من

حسین زحمتکش

۰ نظر ۲۴ دی ۹۴ ، ۱۴:۲۶
هم قافیه با باران

شعله دارم میکشم در تب، نمی فهمی چرا؟
تاب بی ماهی ندارد شب... نمی فهمی چرا؟

اهل آه و ناله کردن نیستم، جان من است
اینکه هر دم میرسد بر لب، نمیفهمی چرا؟

ذوب دارم میشوم هر روز، می بینی مگر؟!
آب دارم می روم هر شب نمیفهمی چرا؟

آنچه من پای به دست آوردن چشمت زدم
قید دینم بود لامذهب! نمیفهمی چرا؟

بین مردم مثل من پیدا نخواهد شد، نگرد
«یک» ندارد جز خودش مضرب، نمی فهمی چرا؟

بارها گفتم دل دیوانه گرد عشق نه!
نیش خواهی خورد ازین عقرب، نمیفهمی چرا؟

حسین زحمتکش

۰ نظر ۲۷ مهر ۹۴ ، ۲۳:۲۰
هم قافیه با باران

بدان قدر مرا، مانند من پیدا نخواهد شد
که هر کس با تو باشد غیر من، دیوانه خواهد شد

نه ترکم می کند عشقت، نه کاری می دهد دستم
جوان بیکار اگر باشد، وبال خانه خواهد شد

اگر امروز بغضم را، براند شانه های تو...
کسی غیر از تو فردا گریه ام را شانه خواهد شد

غرورم را شکستی راحت و هرگز نفهمیدی
که «برجی خسته» با پس لرزه ای ویرانه خواهد شد

نفهمیدی که وقتی عشق باشد، کرم خاکی هم
اگر پیله ببافد دور خود، پروانه خواهد شد

تو را من زنده خواهم داشت، زیرا عشق من روزی
برای نسلهای بعد ما افسانه خواهد شد...

حسین زحمتکش

۰ نظر ۱۶ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۰۰
هم قافیه با باران

دست ما کوتاه و دستان شما در دست دوست
خاطراتی که شما دارید ... ما را آرزوست

دشمنان از رو برو خنجر زدند و دوستان ...
کاش بر میگشتم و می ایستادم رو به دوست

آنچه از تو برده ایم این زخم های کهنه است
آنچه از ما برده ای ای عشق، عمری آبروست

حاصل یک عمر پیش چشممان بر باد رفت
چون کسی که رکعت آخر بفهمد بی وضوست

 
حسین زحمتکش

۰ نظر ۳۱ مرداد ۹۴ ، ۰۷:۱۴
هم قافیه با باران

خدا را شکر ، گیر افتاده ام در تور گیسو ها
که خیلی ها گرفتارند با قلّاب ابرو ها !

مهاراجای من ! از گوشه ی ایوان تماشا کن
که می افتند پیش پای تو در سجده هندو ها

چنان عشق این پلنگ خسته را انداخته ست از پا
که هرجا می رود دستش می اندازند آهو ها ...

مرا « نیش زبانت »، مانع از « نوش لبانت » نیست
به نیشی دل نخواهد کـَـند ، خرس از شهد کندو ها

اگر سویت بیایم ، می روی یک شهر آنسوتر
شبیه گُربه افتادم به دنبال پرستو ها

تو را تا کی میان سینه ام پنهان کنم ای عشق ؟
نخواهد ماند آتش تا ابد در عمق پستو ها


حسین زحمتکش

۰ نظر ۰۶ تیر ۹۴ ، ۲۲:۵۵
هم قافیه با باران

داری از قصد می زنی یک ریز
با سر انگشت خود به شیشه ی من
قطره قطره نمک بپاش امشب
روی زخم دل همیشه ی من

تو که در کوچه راه افتادی
همه جا غیر کربلا بودی !
با توام آی حضرت باران
ظهر روز دهم کجا بودی ؟

روز آخر که جنگ راه افتاد
سایه ی تشنگی به ماه افتاد
هر طرف یک سراب پیدا شد
چشمهامان به اشتباه افتاد

مهر زهرا مگر نبودی تو ؟
تو که با مادر آشنا بودی
با توام آی حضرت باران
ظهر روز دهم کجا بودی ؟

مادری در کنار گهواره
لب گشود و نگفت هیچ از شیر
تو نباریدی و به جات آن روز
از کمانها گرفت بارش تیر

تو که حال رباب را دیدی
تو به درد دلش دوا بودی
با توام آی حضرت باران
ظهر روز دهم کجا بودی؟

وقتی آن روز رفت سمت فرات
در دلش غصه های دنیا بود
تو اگر در میانمان بودی
شاید الآن عمویم اینجا بود

رحمت و عشق از تو می بارید
قبل تر ها چه باوفا بودی
با توام آی حضرت باران
ظهر روز دهم کجا بودی ؟


حسین زحمتکش

۰ نظر ۰۶ تیر ۹۴ ، ۲۲:۵۵
هم قافیه با باران

خرابت میکند چشمان آبادی هر از گاهی
به آتش می کشاند شهر را بادی هر از گاهی
تو شیرین هزاران خسرو هم باشی دلم قرص است
که می افتد به یادت عشق فرهادی هر از گاهی ..

تو رستم باش و من سهراب ، اما خوب میدانم
که می افتد به پای صید ، صیادی هر از گاهی
تو با من سرگرانی و من از قهر تو غمگینم
ولی شادم به اینکه با کسی شادی هر از گاهی ..

تو دربند نگاهی نیستی ، هرگز نمی فهمی
که قلیانهای دربند و فرحزادی هر از گاهی ...


حسین زحمتکش
۰ نظر ۰۶ تیر ۹۴ ، ۲۲:۵۴
هم قافیه با باران
با آن نگاه خیره و با آن دوچشم لات
من أینَ لی مفر و من أینَ لی نَجات

ما کان فی عُیونِکَ لو کان للیَهود
یک روز فتح میشده از نیل تا فرات

باید که سوخت در شرر عشق چاره چیست؟
فی بُعدِها عذابٌ و فی قُربِها مَمات

قد کُنتِ فی المُقابل و الدَمعُ حائلٌ
عکس تو رد نمیشود از شیشه های مات

در لابلای موی تو سرگشتگی بس است
یکفی لَنا تُحَیُرنا إهدنا الصِراط


حسین زحمتکش
۰ نظر ۰۶ تیر ۹۴ ، ۱۴:۱۳
هم قافیه با باران

چندان بخـورم شراب کاین بوی شراب

آید ز تراب چون روم زیــر تراب

گر بر سر خاک مـن رسد مخمـوری

از بوی شـراب من شود مست و خراب

 

خـیام

 

۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۲۱:۰۰
هم قافیه با باران

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من

وین حرف معما نه تو خوانی و نه من

هست از پس پرده گفتگوی من و تو

چون پرده در افتد نه تو مانی و نه من

 

خیام

 

۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۱۱
هم قافیه با باران

گـــرگم و دربــــه در خصــــــلت حیـــوانی خویش

ضــــرر اندوختـــم از این همه "چوپـــانی" خویش


 

تا نفهمنــــد "خــــلایق" کـــــه چه در "سر" دارم

سالیــانی زده ام "مُهــر" به "پیشـــانی" خویش!

 

 

منــــم آن ارگ! کـــــه از خــــواب غــرور آمیزش

چشم واکـــرده "سحــــرگاه" به ویـرانی خویش

 

 

رد شـــــدی از بغـــــل مسجــــــد و حـــالا باید...

یا بچسبیــم به "تـــو" یا به "مسلمــانی" خویش

 

 

گاه دیــــــن باعث دل "سنــــگی" ما آدم هاست

"حاجیـــــان" رحـــــم ندارند به "قـربانی" خویش

 

 

توبه گیریم که بازست درش! سـودش چیست؟!

من که اقــــــرار ندارم به پشیمــــــانی خویش!

 

مُهـــــر را پس بـــــده ای شیــخ کـه من بگذارم

سر بی حوصـــله بر نقطـــــه ی پایــانـــی خویش


حسین زحمتکش

۰ نظر ۰۸ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۲۲
هم قافیه با باران
مبر پای قمار عشق ای دل باز هستت را
ندارم بیش از این تاب تماشای شکستت را

مشو مبهوت گیسویی که سر رفته است از ایوان
که ویران میکند این "نقش ایوان" "پای بست" ات را

همیشه گریه راه التیام زخمهایت نیست
کدامین آب خواهد شست داغ پشت دستت را؟!

تو خار چشم بودی قلعه ی یک عمر پا برجا
که حالا شهر دارد جشن میگیرد نشستت را

تو دل بستی به معشوقی که خود معشوقها دارد
رها کن ای دل غافل خدای بت پرستت را...

حسین زحمتکش
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۱۳:۱۰
هم قافیه با باران
چون لاله به نوروز قدح گیر بدست
با لاله‌رخی اگر تو را فرصت هست

می نوش به خرمی که این چرخ کهن
ناگاه تو را چو خاک گرداند پست

 خیام
۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۲۶
هم قافیه با باران
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیز و بجام باده کن عزم درست

کاین سبزه که امروز تماشاگه توست
فردا همه از خاک تو برخواهد رست

 خیام
۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۲۵
هم قافیه با باران
جارو نکن عزیز من این خانه را به زور
بر دامن ات نگیر دو دردانه را به زور

پژمرده ای و از همه ی اسمهای تو
یادآور است روی تو ریحانه را به زور

مردی که کنده بود در قلعه را ز جا
وا می کند پس از تو در خانه را به زور

ساقی پر است جام نفس بعد فاطمه
دیگر نزن تعارف پیمانه را به زور


حسین زحمتکش
۰ نظر ۱۴ اسفند ۹۳ ، ۱۴:۳۸
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران