هم‌قافیه با باران

۶۵ مطلب با موضوع «شاعران :: رضا احسان پور» ثبت شده است

چقدر بغض بخوانم سکوت بنویسم؟

 چقدر حرف دلم را منوط بنویسم؟


... چقدر درّه بمانم به قلّه خوش باشم؟

به پای دامنه‌ها از سقوط بنویسم؟


چقدر دست من از پا درازتر باشد؟

برای آمدنت هی قنوت بنویسم؟


چه می‌شود که بیایی و شعرهایم را

به خط بوسه به زیر گلوت بنویسم؟


و یا به جوهری از رنگ سیب روی لبت

دو آیه از لب خود، از هبوط بنویسم


به جای بودن و ماندن، به جای آغوشت

نصیب من شده از جستجوت بنویسم


نیامدی و زمانش رسیده که بروم

قطار می‌رود و من به سوت بنویسم …


رضا احسان‌پور

۰ نظر ۲۹ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۵۰
هم قافیه با باران

چه کسی دیده تمنای پلنگ از آهو؟!

چقدر اشک بریزم که بفهمی بانو؟!

 

تا بفهمی که تو را دوست...نشد! باز که هی

می بری رشته افکار مرا با ابرو!

 

چه کنم؟ دست خودم نیست،کمی می ترسم

از دو ابروی تو...از تیغ نگاه...از چاقو!

 

کافرم! کفر من این است که مومن شده ام

جای هرمعجزه‌ای با لب تو! با جادو!

 

من که گمراه نبودم،تو خودت می دانی

همه اش زیر سر زلف تو بوده؛ شب بو!

 

بید مجنون سیاهی ست،پریشان در باد

این خسوفی که شبیخون زده است از هر سو

 

وقتش انگار رسیده است؛فقط یک خواهش:

زحمتی نیست اگر، دار مرا از گیسو....


رضا احسان پور

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۲۲:۱۵
هم قافیه با باران

حیف عمرت که بمانی که بفهمند تو را

حیف عمرت که به دنبال مفسر باشی

 

دور شو از خود و امروز خود و تاریخت

آن قدر دور که یک داغ معاصر باشی

 

آن قدر دور که یادت برود تلخی ها

رد شو از حاشیه،انگار که عابر باشی

 

خوش به حال تو که یک عمر،مسافر هستی

قسمتت این شده یک مرغ مهاجر باشی


رضا احسان پور

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۲۱:۳۳
هم قافیه با باران

خوبِ من! حیف است حال خوبمان را بد کنیم

راه رود جاری احساسمان را سد کنیم

 

عشق، در هر حالتی خوبی است؛ خوبِ خوبِ خوب

پس نباید با "اگر" یا "شاید" آن را بد کنیم

 

دل به دریا می‌زنم... دل را به دریا می‌زنی؟

تا توکّل بر هر آنچه پیش می‌آید کنیم

 

جای حسرت خوردن و ماندن، بیا راهی شویم

پایمان را نذر راه و قسمتِ مقصد کنیم

 

می‌توانی، می‌توانم، می‌شود؛ نه! شک نکن

باورم کن تا "نباید" را "فقط باید" کنیم

 

زندگی جاریست؛ بسم الله... از آغاز راه... 

نقطه‌های مشترک را می‌شود ممتد کنیم

 

آخرش روزی بهار خنده‌هامان می‌رسد

پس بیا با عشق، فصل بغضمان را رد کنیم

 

رضا احسان‌پور

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۴۰
هم قافیه با باران

در استخاره گفت: بگیر استخاره‌‌ای

یعنی نمانده راه دعا، راه چاره‌‌ای

 

«من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر»

بی‌فایده است ساختن هر مناره‌ای

 

این عنکبوت، تار نبافد که بهتر است

وقتی بناست پاره شود با اشاره‌‌ای

 

دریا همیشه معنی دریا نمی‌دهد

قلّاب... تور... مرغ هوا... آرواره‌ ای...

 

یوسف نصیب هیچ کسی نیست، لاجرم

راضی شدم به پیرهن پاره پاره‌‌ای

 

روی زمین که هیچ... که در هفت آسمان

حتی برای خویش ندارم ستاره‌‌ای

 

کوه غمم که مانده برایم ز خاطرات

در سینه‌ام به جای دلم، سنگواره‌‌ای

 

پرواز اگرچه قسمت من نیست می‌شود

گاهی پرید با کمک استعاره‌‌ای

 

رضا احسان‌پور

۰ نظر ۲۷ شهریور ۹۳ ، ۱۷:۲۰
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران