هم‌قافیه با باران

۵۳ مطلب با موضوع «شاعران :: غلامرضا سازگار ـ شیرین خسروی» ثبت شده است

عشق تو گرفت از تن من تاب و توان را
ترسم که به پایان نرسانم رمضان را

آه ای رطب دورترین شاخه چه می شد؟
شیرین کنم از شهد لبان تو دهان را

باید که به دادم برسد آن که به من داد
لبریز تراز ظرف دلم این هیجان را

تا چند فقط طوطی خوشخوان تو باشم
انکار کنم این غم حاجت به بیان را

یک بار به من گوش کن ای سنگ صبورم!
تا پر کنم از قصه ی تو گوش جهان را

آن وقت تو مال من و من مال تو باشم
با جذبه ی یک اخم برانم همگان را

شیرین خسروی

۰ نظر ۱۶ تیر ۹۵ ، ۲۲:۴۲
هم قافیه با باران

پنهان نکن نام مرا زیر زبانت
بگذار تا شیرین شود طعم دهانت

با خنده هایت شعله ور کن پیکرم را
خاکسترم را پخش کن روی لبانت

بگذارتا جاری شود سیلابی ازخون
از زخم پنهان مانده در اعماق جانت

دیگر کجا باید به دنبالت بگردم
دنبال ردی از نگاه مهربانت

من آن پرستویم که راهش را بلد نیست
می ترسم آخر گم شوم در آسمانت

شیرینم اما تلخ می دانم ولی تو
پنهان نکن نام مرا زیر زبانت

شیرین خسروی

۰ نظر ۱۶ تیر ۹۵ ، ۲۱:۴۱
هم قافیه با باران

آه ای اتاق کوچک تو باغی از بهشت!
با جان و دل گذاشتمت خشت روی خشت

حالا بگو که بام کدامین کبوتری
دادی مرا به دست کدام آسمان_نوشت

اوکیست او که خواست تو تسکین من شوی
شیطان سرشکسته ی وامانده از بهشت!

اوکیست او که با همه ی مهربانی اش
خوی تو را به آتش خشم و جنون سرشت

ای کاخ سرنگون شده بر اشتیاق من
از تو چه مانده است به جز یک بنای زشت

نفرین به او! به او که مرا عاشق تو کرد
نام تو را به صفحه ی پیشانی ام نوشت

شیرین خسروی‬

۰ نظر ۱۶ تیر ۹۵ ، ۲۰:۴۰
هم قافیه با باران

نه رقص بی اراده ی چین های دامنم
نه رد بوسه ای که به جا مانده بر تنم

نه تاج گل، نه تور، نه پیراهن سفید
نه رنگ تازه ای که به موهام می زنم

چیزی به جز خیال تو باعث نمی شود
گاهی به یاد داشته باشم که یک زنم

وقتی که هستی و شب و روزم پراز غم است
وقتی تو را نداشته باشم چه می کنم ! ؟

ای بادها! چگونه به من یاد می دهید
این خانه را به عطر تن او بیآکنم؟

ای ابرها که روی سرش چتر می شوید
از روشنایی تن او دل نمی کنم

گاهی بتاب طعم دهانم عوض شود
لیموی باغ میوه ی خاموش و روشنم!

شیرین خسروی

۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۴۶
هم قافیه با باران
جایی نرو! بچرخ فقط در مدار من!
ای ماه! ای ستاره ی دنباله دار من

باید جهان و نظم قدیمش عوض شود
هر کار می کنم که تو باشی کنار من

دادم عنان زندگی ام را به عشق تو
از اختیار عقل گذاشته است کار من

چون سنگ کوچکی ته یک رودخانه ام
اینگونه است در غم تو روزگار من

حالا بیا و مثل نسیمی عبور کن
از گیسوان مضطرب بی قرار من

حالابیا و ساده ترین حرف را بزن
پایان بده به سخت ترین انتظار من

شیرین خسروی
۰ نظر ۱۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۲۰
هم قافیه با باران
عذار نیلی و قدّ خم و چشم تر آوردم
گلاب اشک بهر لاله های پرپر آوردم

زجا برخیز ای صد پاره تر از گل! تماشا کن
که از جسم شهیدانت، دلی زخمی تر آوردم

تمام یاس هایت را به شام از کربلا بردم
چو برگشتم برایت یک چمن نیلوفر آوردم

مسافر از برای یار سوغات آورد اما
من از شام بلا داغ سه ساله دختر آوردم

اگر چه سر نداری یک نگه بر سیل اشکم کن
که با چشمان خود آب از برای اصغر آوردم

تو بر من از تن بی سر خبر ده ای عزیز دل!
که من برتو خبرهای فراوان از سر آوردم

چهل منزل سفر کردم به شهر شام و برگشتم
خبر ازچوب و از لعل لب و طشت زر آوردم

زاشک چشم و سوز سینه ی مجروح وخون دل
همانا مرهمت بر زخم های پیکر آوردم

قد خم، موی آشفته، تن خسته، رخ نیلی
به رسم هدیه میراثی بود کز مادر آوردم

زسیل اشک دریا کرده ام چشم محبان را
به آهم شعله ها از سینه ی میثم برآوردم

غلامرضا سازگار
۰ نظر ۲۸ دی ۹۴ ، ۰۴:۵۵
هم قافیه با باران

با همان ترسی که وقتی دسته ای از سارها
ناگهان پر می کشند از گوشه ی دیوارها

با همان ترسی که وقتی بچه خرگوشی سپید
می گریزد از لب و دندان تیز مارها

با همان زخم و جراحت ها که شیر خسته ای
برتنش جا مانده است از صحنه ی پیکارها

می روم سر می گذارم بر کویر و کوه و دشت
می روم گم می شوم در دامن شنزارها...

آه دیدی خاطراتم را چطور از ریشه کند
دست و بازویی که پیشش مرده بودم بارها

کارو بارشعرش از اندوه من رونق گرفت
سکه ی نامش چه بالا رفت در بازارها

تک تک سلول هایم، هریک از رگ های من
مضطرب بودند در جریان آن دیدارها

می روی بعد از هزاران سال پیدا می شوی
با فسیل استخوان های زنی در غارها

شیرین خسروی

۰ نظر ۲۴ دی ۹۴ ، ۱۳:۴۶
هم قافیه با باران

می روم شاید کمی حال شما بهتر شود
می گذارم با خیالت روزگارم سر شود

از چه می ترسی ؟ برو دیوانگی های مرا
آن چنان فریاد کن، تا گوش عالم کر شود

می روم، دیگر نمی خواهم برای هیچ کس
حالت غمگین چشمانم ملال آور شود

باید این بازنده هربار- جان عاشقم-
تا به کی بازیچه این دست بازیگر شود؟

ماندنم بیهوده است، امکان ندارد هیچ وقت
این من دیرین من، یک آدم دیگر شود

شیرین خسروی


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۳ دی ۹۴ ، ۱۶:۲۴
هم قافیه با باران

خلق عالم را ندای یا امیرالمومنین است
ایـن صدای دلربای رحمه للعالمین است

اهل عالم اهل عالم عید ما عید غدیر است
هر کسی دارد امیری بهر ما حیدر امیر است

مـا طرفـدار ولایت حـامی قـرآن و دینیـم
هر چه پیش آید خوش آید با امیرالمومنینیم

اهل عالم اهل عالم در غدیر خم بیایید
تـا بـه فرمان محمد با علی بیعت نمایید

این علی حبل المتین است این علی حق الیقین است
این علی هم جان قرآن این علی هم روح دین است

ذکر و تسبیح و عبادت بی علی معنا ندارد
عشق و ایثار و شهادت بی علی معنا ندارد

یـا علی مولا علی جان ای تمام بـود و هستم
هر که بودم هر که هستم من فقط دل بر تو بستم


غلامرضا سازگار

۰ نظر ۰۹ مهر ۹۴ ، ۱۸:۲۰
هم قافیه با باران

لبیک که در دل عرفات است و منایم
لبیک که از خویش نمودند جدایم

لبیک که سر تا به قدم محو خدایم
لبیک که امروز ندانم به کجایم

پرواز کنان زین قفس جسم ضعیفم
گه در جبل الرحمه و گه مسجد خیفم

آن وادی سوزنده که دل راهسپارش
پیداست دو صد باغ گل از هر سرخارش

دارند همه رنگ خدائی زعبارش
هر کس به زبانی شده همصحبت یارش

قومی به مناجات و گروهی به دعایند
از خویش سفر کرده در آغوش خدایند

این جا عرفات است و یا روح من آن جاست
هم شده آتشکده هم دیده دو دریاست

پای جبل الرّحمه یکی زمزمه بر پاست
این زمزمه فریاد دل یوسف زهراست

این سوز حسین است که خود بحر نجات است
می سوزد و مشغول دعای عرفات است

دیشب چه شبی و چه مبارک سحری بود
ما غافل و در وادی مشعر خبری بود

در محفل حجاج صفای دگری بود
اشک شب و حال خوش و سوز جگری بود

هر سوخته دل تا به سحر تاب و تبی داشت
اما نتوان گفت که مهدی چه شبی داشت

ای مشعریان دوش به مشعر که رسیدید
آیا اثر از گمشدهۀ شیعه ندیدید؟

آیاد دل شب نالۀ مهدی نشنیدید
آیا زگلستان رخش لاله نچیدید؟

آن گمشده مه تا به سحر شمع شما بود
دیشب پسر فاطمه در جمع شما بود

امروز به هر خیمه بگردید و بجوئید
گرد گنه از آینۀ دیده بشوئید

در داخل هر خیمه بگردید و بجوئید
یابن الحسن از سوز دل خسته بگوئید

شاید به منی چهرۀ دلدار ببینید
از یار بخواهید رخ یار ببینید

امروز که حجاج به صحرای منایند
از خویش جدایند و در آغوش خدایند

لب بسته سراپا همه سرگرم دعایند
در ذکر خدا با نفس روح فزایند

کردند پر از زمزمه و ناله منی را
یک قافله بگرفته ره کرب و بلا را

این قافله از عشق به جان سلسله دارند
این قافله با قافله ها فاصله دارند

این قافله جا در دل هر قافله دارند
این قافله تا مسلخ خون هر وله دارند

این قافله تا کعبۀ جان خانه بدوشند
از خون گلو جامۀ احرام بپوشند

هفتادو دو حاجی همه با رنگ خدائی
از مکه برون گشته شده کربلائی

از پیر و جوان در ره معشوق فدایی
جسم و سرشان کرده زهم میل جدائی

اصغر که پدر بوسه زند بر سرو رویش
پیداست شهادت زسفیدی گلویش

خیزید جوانان که علی اکبرتان رفت
ریحانۀ ریحانۀ پیغمبرتان رفت

از مکه سوی کرب و بلا رهبرتان رفت
گوئید به اطفال علی اصغرتان رفت

ای اهل منا شمع دل ناس کجا رفت
از کعبه بپرسید که عبّاس کجا رفت

ای اهل منی کعبه پر از نور و صفا بود
دیروز حسین بن علی بین شما بود

سیلاب سرشکش به رخ و گرم دعا بود
از روز ازل کعبۀ او کرببلا بود

امروز به هجرش همه گریان بنشینید
فردا سر او را به سر نیزه ببینید

در مکّه بپرسید ز زن های مدینه
زینب به کجا رفت کجا رفت سکینه

کلثوم چرا ناله برآورده ز سینه
کو دختر مظلومۀ زهرای حزینه

ای دخترکان یکسره با شیون و ناله
خیزید و بپرسید کجا رفته سه ساله

زین قافله روزی به مدینه خبر آید
کرببلا و بلا زینب خونین جگر آید

با آتش هفتادو دو داغ از سفر آید
از منبر و محراب نبی ناله برآید

تا حشر از این شعله بلرزد دل میثم
تنها نه دل (میثم) جان همه عالم

 

غلامرضا سازگار

۰ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۲:۱۰
هم قافیه با باران

الا کرم ز تو مشهور یا امام جواد
کلام توست همه نور یا امام جواد

ائمه‌اند جواد و توئی جواد همه
که گشته جود تو مشهور یا امام جواد

اگر چه نزد شما آبروی نیست، مرا
مکن ز درگه خود دور یا امام جواد

گدایی‌ام به درت جز بهانه‌ای نبوَد
مراست وصل تو منظور یا امام جواد

به روی زائر تو بوسه می‌زند جبریل
به ذکر «سعیک مشکور» یا امام جواد

به کاظمینِ تو روی نیاز برده کلیم
سلام می‌دهد از طور یا امام جواد

جحیم اگر تو نگاهش کنی حدیقۀ گل
بهشت بی تو کم از گور یا امام جواد

اگر چه ران ملخ هم ندارم ای مولا
مرا بخوان به درت مور یا امام جواد

قضا به حکم تو محکوم، ای ولیِ خدا
قدر به امر تو مأمور یا امام جواد

لباس نور مرا بر تن از ولادت توست
گناه، وصلۀ ناجور یا امام جواد

خدا ثنای تو را گفته و چگونه مرا
بوَد ثنای تو مقدور یا امام جواد

لب تو داشت تبسّم، ولی دلت را بود
هزارها غم مستور یا امام جواد

ندید دختر مأمون جلال و قدر تو را
چو بود چشم دلش کور یا امام جواد

هزار مرتبه نفرین به دختر مأمون
که شد به قتل تو مسرور یا امام جواد

فراز بام به گرد تن تو بگرفتند
پرندگان هوا شور یا امام جواد

شهادت تو در آن حجره با لب تشنه
بوَد تجسّم عاشور یا امام جواد

عنایتی که شود روز حشر «میثم» هم
به دوستی تو محشور یا امام جواد
 

غلامرضا سازگار

۱ نظر ۲۲ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۴۵
هم قافیه با باران

ای عرشیان به شهر خراسان سفر کنید
شب را در این بهشت الهی سحر کنید

با زائرین این حرم الله سر کنید
مدح رضا چو آیة قرآن ز بر کنید

عید بزرگ شیعة آل پیمبر است
میلاد هشتمین حجج الله اکبر است

ای دل بگیر جان و به جانان نظاره کن
بر چهرة حقیقت ایمان نظاره کن

یک لحظه بر تمامی قرآن نظاره کن
در دست نجمه نجم فروزان نظاره کن

میلاد پارة تن زهرا و احمد است
شمس الشموس عالم آل محمد است

این مظهر جمال خداوند اکبر است
آیینة تمام نمای پیمبر است

خورشید نجمه یا مه افلاک پرور است
قرآن روی سینة موسی ابن جعفر است

بر خلق آسمان و زمین مقتداست این
جان رو نما دهید که روی خداست این

روشن هزار سینة سینا به نور او
چشم هزار موسی عمران به طور او

صف بسته اند خیل رسل در حضور او
دل بحر بی کرانه ای از شوق و شور او

ریزد برات عفو خدا از نظاره اش
دوزخ بهشت می شود از یک اشاره اش

هر قامتی که سرو لب جو نمی شود
هر صورتی که وجه هوالهو نمی شود

هر پادشه که ضامن آهو نمی شود
هر کس که نام اوست رضا، او نمی شود

در طوس پارة تن احمد بود یکی
آری رئوف آل محمد بود یکی

ای خلق خاک پای تو یا ثامن الحجج
جان جهان فدای تو یا ثامن الحجج

قرآن پر از ثنای تو یا ثامن الحجج
ایمان بود ولای تو یا ثامن الحجج

دین را به جز ولای تو اصل و اصول نیست
تهلیل بی ولای تو هرگز قبول نیست

گردون هماره دور زند در طریق تو
خورشید خشت گوشة صحن عتیق تو

با آن همه کرامت و لطف دقیق تو
خود را شمرده اند گدایان رفیق تو

دستی که دست لطف خدا می شود تویی
شاهی که خود رفیق گدا می شود تویی

یکسان بود به وقت عطای تو خاص و عام
فرقی نمی کند به درت شاه یا غلام

سلطان ندیده ام ز گدا گیرد احترام
پیش از سلام زائر خود را کند سلام

پیوسته دست بر سر زوار می کشی
تو کیستی که ناز گنه کار می کشی

پاییز بوستان دل ما بهار توست
در شهر طوسی و همه عالم دیار توست

گل بوسة امام زمان بر مزار توست
شیعه به هر کجا که رود در کنار توست

چشم و چراغ و محفلم اینجاست یا رضا
هر جا سفر کنم دلم اینجاست یا رضا

شرمنده ام از این که بپرسند کیستم
از ذره کمترم نتوان گفت چیستم

در پرتو کرامت خورشید زیستم
روزی که نیستم به کنار تو نیستم

با یک دم تو صبحدم عید می شوم
در آفتاب صحن تو، توحید می شوم

گل از نسیم صبح بهشت تو بو گرفت
خورشید پیش روی تو از شرم رو گرفت

ماه از فروغ خشت طلایت وضو گرفت
بی آبرو ز خاک درت آبرو گرفت

من دور گندم کرم تو کبوترم
ردّم نکن که از همه بی آبروترم

ای نقش دیده و دل ما جای پای تو
روح الامین کبوتر صحن و سرای تو

مضمون بده که از تو بگویم برای تو
"میثم" کجا و گفتن مدح و ثنای تو

راهم بده که ذاکر ناقابل توام
انگار اینکه خاک ره دعبل توام


غلامرضا سازگار

۰ نظر ۰۴ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۰۱
هم قافیه با باران
گذشت، ماه خدا و رسید، عید صیام
به هر دو باد، درود و به هر دو باد، سلام

 هزار شکر که عید صیام کرد، طلوع
 هزار حیف که ماه صیام گشت، تمام

 چه دیر ماه خدا آمد و چه زود گذشت
 چو آفتاب که یک لحظه می‌پرد از بام

 مه نیاز و نماز و دعا و استغفار
 مهی که بوی خدا می‌رسید از آن به مشام

 مه مبارک جوشن‌کبیر، رفت ز دست
 مه دعای سحر، ماه سجده، ماه قیام

 به افتتاح و ابوحمزه، دعای مجیر
 گرفته بود دل دوستان حق آرام

 سلام باد به شب‌های قدر و اعمالش
 که با خدا همه شب انس داشتیم مدام

 سلام باد بر آن لحظه‌های شیرینی
 که می‌شد از همه سو عفو کبریا اعلام

 گناهکار! ز عفو خدا مشو نومید
 که ناامیدی از رحمت خداست حرام

 به عید فطر بگیر از خدای خود عیدی
 که میهمان خدا را خدا کند اکرام

 مه مبارک ما بیشتر مبارک شد
 ز مقدم حسن، آن نور چشم خیرالانام

 امام دوم، فرزند اول زهرا
 که بود شانۀ پیغمبر خداش مقام

 به روزه‌خوار بگو خون دل خورد دائم
 به روزه‌دار گواراست عید ماه صیام

 خوشا کسی که به مهر علی و اولادش
 گرفت روزه و گسترد سفرۀ اطعام

 علی، ولی خدا، نفس مصطفی، حیدر
 که حب او همه دین است و مهر او اسلام

 خجسته نام خوشش حسن مطلع قرآن
 حدیث مدحش در لوح گشته حسن ختام

 وضو بگیر و بخوان داستان ردالشمس
 که آفتاب، به دست علی سپرده زمام

 بگو به خصم علی روزه و نماز، تو را
 شرار آتش خشم خدا شود در کام

 به روز حشر که داغ عطش به هر جگر است
 خوشا کسی که ز دست علی بگیرد جام

 مرام میثم تمار خوش بود «میثم»
 که در ثنای علی یافت عمر او اتمام

غلامرضا سازگار
۰ نظر ۲۷ تیر ۹۴ ، ۰۹:۳۹
هم قافیه با باران

ای نخل‌های کوفه! امام شما چه شد؟
آن اشک و شور و گریه و حال و دعا چه شد؟
محراب کوفه! سرخی دامان تو ز چیست؟
سجادۀ علی! علی مرتضی چه شد؟
هم صحبت غریب تو ای چاه کوفه کو؟
فریادهای آن دل درد آشنا چه شد؟
ای صحنه‌های بدر و احد کو امیرتان؟
ای ذوالفقار، بازوی شیرخدا چه شد؟
ای کوچه‌های شهر مدینه خبر دهید
صاحب عزای حضرت خیرالنسا چه شد؟
ای کودک یتیم که خالی است سفره‌ات
آورد آنکه بهر تو هر شب غذا چه شد؟
ای بام کوفه بانگ اذان علی کجاست؟
آن صوت دلنشین و صدای رسا چه شد؟
پیر مریض! یار غریبی که نیمه شب
می‌ریخت در دهان تو هر شب دوا چه شد؟
ای کوفه آن امیر غریبی که سال‌ها
دیده است از رعیتش آزارها چه شد؟
«میثم» بخوان ز سوز جگر روضۀ علی
با ما بگو به آن شه ارض و سما چه شد؟


غلامرضا سازگار 

۱ نظر ۱۹ تیر ۹۴ ، ۰۸:۱۲
هم قافیه با باران
وجودم نخل از غم بارور بود
تمام حاصلم خون جگر بود

زهر شاخه هزاران میوه دادم
همانا  پاسخم نیش تبر   بود

دلم از طفل بر پستان مادر
به دیدار اجل مشتاق تر بود

اگر چه شاخه هایم را شکستند
به هر شاخه هزارانم ثمر بود

چه باک از تیغ زهرآلود دشمن
علی یک عمر در کام خطر بود

هزاران زخم در دل داشتم من
که بس کاری  تر از این زخم سر بود

به جان فاطمه  آنکه مرا کشت
نه تیغ ابن ملجم ، میخ در بود

هزاران استخوان بودم گلوگیر
هزاران نیش خارم در بصر بود

به هر آهم هزاران زخم فریاد
به هر زخمم هزاران نیشتر بود

تو ای قاتل مرا کشتی نگفتی
علی یک عمر غمخوار بشر بود

زدی شمشیر بر فرق امامی
که حتی مهربان تر از پدر بود

به اشک و خون دل بنویس "میثم"
علی از فاطمه مظلوم تر بود


غلامرضا سازگار
۰ نظر ۱۸ تیر ۹۴ ، ۲۱:۰۳
هم قافیه با باران

به خون شستند بیت ذات پاک حقتعالی را
الا ای اهل عالم عاقبت کشتند مولا را
چه دیدید از علی جز مهربانی مردم دنیا
چرا کشتید آن تنهاترین تنهای دنیا را
شما با کشتن مولا امیرالمؤمنین کشتید
محمّد را علی را انبیا را بلکه زهرا را
بگرد ای ماه از خون جگر اخترفشانی کن
خبرکن زین مصیبت چاه و نخلستان خرما را
الا ای داغداران علی آیید در کوفه
تسلا در غم مولا دهید آن پیر اعما را
ز پا افتاد با رخسار خونین بت‌شکن مردی
که در بیت خدا بگذاشت بر دوش نبی پا را
فلک یک زخم بر فرق امیرالمؤمنین دیدی
ندیدی بر دل مجروح او زخم زبان‌ها را؟
طبیبا جای مرهم اشک ریز از دیدگان خود
علی از دست رفته کن رها دیگر مداوا را
علی روز ولادت بوسه زد بر دست عباسش
شب قتل علی عباس بوسد دست بابا را
اگر آلوده‌ای «میثم» چه غم داری علی داری
خدا بخشد به روی غرقه در خون علی، ما را


غلامرضا سازگار

۰ نظر ۱۸ تیر ۹۴ ، ۱۹:۰۷
هم قافیه با باران

به راه توست شهادت به از ولادت من
عنایتی که شود مرگ من شهادت من
گدای سابقه دارم مرا مران که بود
کرم سجیعۀ تو، التماس عادت من
هزار مرتبه ام گر برانی از در خویش
هماره بر تو فزون‌تر شود ارادت من
هزار مرتبه بیماری از سلامت به
تو گر کنی قدمی رنجه بر عیادت من
سرم فدای قدم‌های دلبری گردد
که برده دل زِ من از لحظۀ ولادت من
سعادت دو جهان بهر من سعادت نیست
تو گر مرا بپذیری بُود سعادت من
به بندگی درت می‌خورم قسم مولا
که بر در تو بود بندگی سیادت من
زبان "میثمی " ام وقف گفتگوی تو باد
که ذکر توست دعای من و عبادت من

غلامرضا سازگار

۰ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۲۰:۵۴
هم قافیه با باران

شب بود و اشک بود و علی بود و چاه بود
فریاد بی‌صدا، غم دل بود و آه بود

دیگر پس از شهادت زهرا به چشم او
صبح سفید هم‌چو دل شب سیاه بود

دانی چرا جبین علی را شکافتند؟
زیرا به چشم کوفه عدالت گناه بود

خونش نصیب دامن محراب کوفه شد
آن رهبری که کعبه بر او زادگاه بود

یک عمر از رعیت خود هم ستم کشید
اشک شبش به غربت روزش گواه بود

دستش برای مردم دنیا نمک نداشت
عدلش به چشم بی‌نگهان اشتباه بود

هم‌صحبتی نداشت که در نیمه‌های شب
حرفش به چاه بود و نگاهش به ماه بود

مولا پس از شهادت زهرا غریب شد
زهرا نه یار او که بر او یک سپاه بود

وقتی که از محاسن او می‌چکید خون
عباس را به صورت بابا نگاه بود

«میثم!» هزار حیف که پوشیده شد ز خون
رویـی کـه بهـر گمشـدگان شمـع راه بود

غلامرضا سازگار

۰ نظر ۱۴ تیر ۹۴ ، ۲۳:۱۹
هم قافیه با باران

به خون شستند نامردان رخ مرد دو عالم را
به پا کردند در ماه خدا شور محرّم را

سیه کردند از دود ستم رخسارۀ گردون
در افکندند از پا قامت عدل مجسّم را

ندا برخاست کز ختم رسل کشتند در سجده
وصیّ و جانشین و یاور و داماد و بن عم را

به مزد آن همه احسان و لطف و مهربانی ها
به محراب دعا کشتند آن مظلوم عالم را

مروّت بین فتوّت بین عنایت بین کرامت بین
تفقّد می کند با روی خونین ابن ملجم را

بپوش ای آسمان بر پیکر خود جامۀ ماتم
که زینب در بغل بگرفته امشب زانوی غم را

ز اشک سرخ و رنگ زرد و رخت نیلگون از غم
چه رنگین کرده اند امشب یتیمان سفرۀّ هم را

به خرما نیست حاجت محفل اطفال را دیگر
که نقل مجلس خود کرده اند اشک دمادم را

بغیر از یا علی ذکری ندارد بر زبان هرگز
سر دار غمش گر دست و پا بُرند میثم را

غلامرضا سازگار

۰ نظر ۱۴ تیر ۹۴ ، ۲۲:۴۱
هم قافیه با باران

ز کثرت گنه بی شمار گریه کنم

و یا ز خجلت پروردگار گریه کنم

گلی نچیده خزان گشت باغ زندگیم

روا بود که چو ابر بهار گریه کنم

خدا گواست که جبران نمی شود گنهم

تمام عمر اگر زار زار گریه کنم

جحیم از گنهم می کند فرار به حشر

مرا چه روی که از بیم نار گریه کنم

گناه بین من و یار دوری افکنده

به حال خویش و یا هجر یار گریه کنم

سزد که با سر و پای برهنه در هر کوی

به راه افتم و دیوانه وار گریه کنم

سزد ز کثرت عصیان کنم ز شهر فرار

نهاده سر به دل کوهسار گریه کنم

اله من به من آن اشک ده که تا دم صبح

چو چشم عاشق شب زنده دار گریه کنم

اراده تو به بخشیدنم گرفته قرار

بر آن شذم که دگر بیقرار گریه کنم

به حفظ آبرویم دادی از کرم دستور

که مخفیانه به شب های تار گریه کنم

به میثم علی اشکی ببخش «میثم» را

که در ولای علی پای دار گریه کنم

غلامرضا سازگار
۰ نظر ۱۴ تیر ۹۴ ، ۲۲:۲۵
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران